Add this page to:


برای سعید


منبع: اؤیرنجی

علی ابراهیمی

(فعال دانشجوئی جنبش دانشجویی آذربایجان)

چگونه آغاز کردن هر چند سخت است اما از سختیهای تو نوشتن بس کار دشواری است. اکنون 8 ماه از روزهای زندانی تو می گذرد. می دانم که در طول این 8 ماه بیشتر تو را در سلول انفرادی نگه داشته اند.

و ما در بیرون از زندان نظاره گر مقاومت و شهامت تو بودیم. می دانم که آنجا سرد است و توام با شکنجه های مخوف گران. می دانم که آنجا تاریک است و خورشید را از تو پنهان می کنند. می دانم که آنجا تنهائی و از دوستدارانت به دور. اما این را هم می دانم که روح مقاومتت بی انتها و رهرو راهت می باشد. و امید به آینده درخشان به تو شهامت می دهد.

سعید جان!
ماههاست که از تو بی خبرم. یاد روزهای قدیمی افتادن و به آنها بسنده کردن این روزها تنها دل مشغولی من است. هنوز آن کوچه هایی که در زنجان قدم می زدیم یادم است و آن نگاههای ظریف و صدای گرمت در گوشهایم طنین افکن است. از خشونت متنفر بودی و خواستت تنها سعادت ملتت بود. و همیشه ما را به اعتدال دعوت می کردی. اکنون برای چه تو را زندانی کرده اند باور کن که در ادراکش سختی می کشم.

سعید عزیز!
می خواهم برایت بگویم که در بیرون همه چیز رو به راه است. می خواهم بگویم که صدای آزادی که تو مدافع آن هستی هر روز در کوچه و بازار پراکنده شده است. مثل انوار خورشید همه را به آزادی دعوت می کند. تو سمبل شدی. سمبل مقاومت وشهامت حرکتمان، تو نیک می دانی که این ره بی تو برای دوستانت چه سخت است رفتنش، تو نیک میدانی که این ره بی تو سرد تاریک وتحمل ناپذیراست.

امید به ماندن ورفتن وزندگی برای ما همیشه جلوگر جهان بینی مان بوده است میدانستم که روزی زندانبان از ازادی که مدافع ان هستیم ناراخت خواهند شد. انهاخشونت دارند وما تنفر داریم از تمام خشونتها. آنها بایدها را دوست دارند وما دشمن باید ها هستیم. آنها دشمن آزادی هستند وما عاشق آزادی. جرم تو اعتدالت عشقت به آزادی، عشقت به زبان مادری، امیدت به آینده و سئوداگر وطن. آری در اصل جرم تو اینها هستند. وچه تلخ که آنها از درک این جرمهای تو ناتوانند. آنها میتوانند بانگاه خودشان برای تو جرم بنویسند. وچه جرم خفیفی است جرم جاسوس بودن. چاره ای ندارند آنها. سالهاست که دنبال این بودند که برای تو جرم صادر کنند. آنها از روی بیچارگی به تو ودوستانت چنین اجرامی میگویند. باوری یقین دارم که آنها از تو هم خسته تر هستند. از مقاومت تو از شهامت تو، از عشق تو و از باور تو به اعتقاداتت خسته شده اند. می دانم که هر روز جسم و روحت را شکنجه میدهند تا خستگی خودشان را فراموش کنند. آنها خود را گول میزنند. اما این را نمی انند که جسم وروح تو با آن شکنجه ها خسته نمی شود.

درد آنها درد نفهمیدن توست. درد آنها درد اندیشیدن توست. هنوز می گویند چگونه است که یک انسان بعد از هفت ماه تنهایی از جرم و شکنجه باز با اعتقادی راستین دنباله رو راهش است.