گزارش مختصری از وضعیت صالح کامرانی در ارتباط با حرکت ملی آذربایجان و نحوه برخورد حاکمیت با او
همانطوریکه می دانید من در سال 1972 در اهر (آذربایجان شرقی) متولد شده ام و تا پایان تحصیلات دبیرستان در آن شهر بودم . این منطقه یکی از قدیمی ترین مناطق آذربایجان و از غنی ترین منطقه از نظر پتانسیل های اقتصادی و فرهنگی و سیاسی می باشد، فرهنگ غالب در این منطقه فرهنگ سنتی و آبا و اجدادی ترکان آذربایجان بوده و به قره داغ مشهور می باشد قلعه معروف بابک در این منطقه می باشد . منظور از طرح مسائل فوق بیان این حقیقت است که عموماً بچه های متولد در این منطقه با این فرهنگ اصیل خود بزرگ می شوند ولی بعداً از طریق آموزش و پرورش ، دانشگاه ها و نهادهای آموزشی دیگر و سایر ارگانهای فرهنگی حاکم بر جامعه ایران مورد تحقیر و ظلم و بطور کلی آسمیلاسیون فرهنگی اجتماعی و استثمار اقتصادی قرار می گیرند که من هم مستثنی از این قاعده نبودم، اتمام دبیرستان تقریباً مصادف با استقلال آذربایجان شمالی بود که رفت و آمدهای فامیلی و سایر مراودات در تشدید حس خود آگاهی من تاثیر عمیقی گذاشت با ورود من به دانشگاه (دانشگاه شیراز ، دانشکده حقوق) در اولین روزهای ورود به یک دانشگاه بزرگ که بنا به ادعای پان فارسها در شهر مرکز فرهنگی ایران قرار دارد شاهد ابوان تاتری در دانشگاه شدم که در آن یک نفر در نقش یک ترک صدای الاغ در می آورد و اولین مبارزه عملی من جهت رهایی از این طلم و آسمیلاسیون و تحقیر از همان روزها شروع شد بطوریکه دانشجویان آذربایجانی دانشگاه شیراز موفق شدند با اعتراض خود آن تاثر توهین آمیز را تعطیل و مسوولین دانشگاه را وادار به عذر خواهی کنند، و این موضوع اعتماد به نفس بیشتری به من و بچه های دیگر در ادامه مبارزه داد. ما در آن شرایط سخت و خفقان که دوره در واقع اوج قتل های زنجیره ای بود اقدام به تاسیس صندوق رفاه دانشجویان آذربایجان کردیم که در واقع محل تجمع آذربایجانیست ها بود و از این طریق فعالیتهای خود را انجام می دادیم به همین خاطر بارها از طرف بسیج دانشجویی و سایرین
مورد آزار و اذیت قرار می گرفتیم این دوره مصادف با شکل گیری جریان آذربایجان در دانشگاهها بود و ما هم به عنوان بخشی از جنبش دانشجویی آذربایجان در آن منطقه فعال بودیم که برگزاری مراسم شب شعر و موسیقی ترکی آذربایجانی با شرکت گروه حسن دمیرچی و نمایشگاه آذربایجان در سالن والفجر شیراز و تشکیل کلاسهای ترکی در خوابگاه های خود و با هزنیه خود به استادی دکتر محمد زاده صدیق از فعالیت های آن دوران می باشند البته در همان زمان با بازگشت به اهر در ایام تعطیل با گروههای آذربایجانی فعال در آذربایجان به فعالیت خود از قبیل تشکیل جلسات در تنظیم و پخش اعلامیه ها و بطور کلی آگاهی دهی مردم، من هم به سهم خود شرکت می کردم . و بعضاً هم دچار مشکل می شدیم. بعد از اتمام تحصیلات کارشناسی من به سربازی رفتم این در حالی بود که همکلاسیهای فارس را به ادارات قوه قضائیه اعزام کردند از پذیرش من در اداره تعزیرات حکومتی به دلایل ملی خودداری کردند و من مجبور شدم در ارتش آن هم در جاهای دور خدمت سربازی نمایم ولی همچنان در آن ایام هم مشغول فعالیتهای ملی خود بودم و بارها از طرف اداره حفاظت اطلاعات ارتش مورد سوال واقع می شدم . بعد از اتمام سربازی من دوباره وارد دانشگاه شیراز شدم و همزمان از امتحان کار آموزی وکالت هم قبول و هر دو را همزمان شروع کردم در این دوره در دانشگاه شیراز به نوعی وظیفه دفاع از حقوق ملی آذربایجان به گردن من افتاد و فعالیتهای چشمگیری در این دوره صورت گرفت، تشکیل شب شعر و موسیقی ، برگزاری سمینار بررسی مسائل آذربایجان ، تشکیل کانون دانشجویان ترک دانشگاه شیراز با شرکت ترکان قشقائی ، افشار و ترکمن و ترکهای استان یزد و کرمان و چهارمحال بختیاری و شهرکرد و ... با دبیری اینجانب و با رای بیش از 500 نفر و ... انتشار نشریه ترکی فارسی ساوالان و با سر دبیری و مدیر مسئولی من تشکیل کلاسهای تئوری و نظری در زمینه مسائل حقوقی بشر و آذربایجان و ... نیز شرکت و سخنرانی در دانشگاه در مورد مسائل کلی در خصوص قتل های زنجیره ای به همراه دکتر ناصر زرافشان ، دکتر نعمت احمدی و ... و نیز دفاع از آذربایجانی ها در دادگاهها از جمله هفته نامه توقیف شده شمس تبریز به عنوان وکیل دادگستری و ... در زمره فعالیتهای سه ساله این دوره من بود . در همین دوره به جهت ایجاد ممانعت بیش از حد به فعالیتهای مربوط به آذربایجان و نیز لغو امتیاز نشریه ترکی ـ فارسی ساوالان مجبور شدم همزمان در سه نشریه دانشجویی خاک پاک ، ایران آزاد و کویر که بیشتر دست غیر آذربایجانی ها بود به عنوان عضو هئیت تحریریه فعالیت نمایم و در ضمن فعالیتها و همکاریهایی نیز با سران جنبش دانشجویی (دفتر تحکیم) داشتم که به علت عدم ورود و عدم اعتقاد آنها به حقوق آذربایجانیها به همکاری خود با آنها و حتی انتخاب شدن به عنوان عضو شورای مرکزی پایان دادم و نیز همین رفتار را با گروههای دیگر از جمله ملی مذهبی ها و سایر گروههای به اصطلاح اصلاح طلب مجبورا آمد پیش گرفتم در سال 1831 در انتخابات شورای شهر تهران شرکت نموده و با طرح مسائل آذربایجانیهای ساکن تهران (که حدوداً تهران را تشکیل می دهند) در آستانه ورود به شورای 15 نفره شهر تهران قرار گرفتم . از این دوره به بعد اکثر وکالتهای مربوط به فعالین مطبوعاتی و سیاسی و فرهنگی آذربایجان به عهده من قرار گرفت که از جمله آنها می توان به پرونده مهندس غلامرضا امانی ، عباس لسانی ، حامد ایمان، سید جواد موسوی (اریکن)، هدایت ذاکر و ... اشاره نمود در راه دفاع از این عزیزان فشارهای مضاعف به من وارد شد . در کنار دفاع عملی به صورت وکیل از فعالین آذربایجان و نیز سایر اقوام ایران از جمله اعراب (پرونده آقای یوسف عزیزی بنی طرف عضو موسس کانون نویسندگان ایران و نیز عضو موسس انجمن صنفی روزنامه نگاران و فعال و نویسنده معتبر عرب) از فارسهای آزادیخواه هم دفاع نمودم که از جمله آن می توان به پرونده دکتر محمد محسن سازگار اشاره نمود . غیر از کارهای وکالتی اقدام به تشکیل کلاسهای حقوق بشری در دفتر کار خود و در هر جایی که ممکن بود نمودم و نیز حقوق بشر را با رویکرد ر توجه به حوقق اقوام خصوصاً آذربایجان، در اکثر دانشگاههای ایران به صورت سمینار و سخنرانی مطرح نمودم . سعی من این بود که حرکت ملی آذربایجان را با حقوق بشر و دمکراسی و آزادیخواهی در حد توان خون بیشتر عجین نمایم و به نظر می رسد با تلاش سایر دوستان به این مهم دست یافته ایم بطوری که امروزه حرکت ملی آذربایجان یکی از دمکرات ترین جنبش های موجود در خاور میانه می باشد. به جهت فشارها و تغییق هایی که به حرکت ملی آذربایجان وارد می شده و می شود بنده باید در اکثر عرصه های این حرکت مدنی حضور
پیدا می کردم از جمله آن می توان به حضور و سخنرانی در مراسم بزرگداشت ستارخان ، باقر خان ، قلعه بابک و ... اشاره نمود که البته حضور در این مراسمات بر هر شرکت کننده هزینه سیاسی خاصی را دارد.
من همیشه با جنبش دانشجویی آذربایجان ارتباط مستمر و ارگانیک داشته و دارم بطوریکه در اکثر مراسمات آنها حضور داشته و در انتخابات شورای شهر تهران هم از حامیان اصلی من بودند و حتی در جشنواره های نشریات دانشجویی به عنوان داور هم شرکت کرده و در حد توان خود یاری نموده ام و همچنین اکثر دانشجویان که گرفتار ارگان های امنیتی و قضائی شده اند بنده یا به عنوان وکیل در کنار آنها بوده ام یا اینکه حتماً بصورت مشاوره حقوقی حمایت نموده ام .
در این مدت اقدام به تاسیس یک نهاد حقوق بشری به اسم آیحاق (AIHAQ) (نهاد حقوق بشر آذربایجان). (Azerbaycan insane haqlari qurumu) نموده ام و در این موسسه به صورت علمی و عملی وکلایی را تربیت نموده ام که البته این موسسه هیچوقت به ثبت نرسیده و در واقع امکان بثت به جهت مخالفت دولت پیدا نکرده است اعضای آن از جمله آقای رامین محمد خانی هم در زمان دستگیری من که در دادگاه جهت پذیرش وکالت من حضور داشت از طرف نیروی امنیتی دستگیر شد که همه این اقدامات صرفاً جهت جلوگیری از شکل گیری و تداوم فعالیتهای این نهاد حقوق بشری آذربایجانی صورت گرفته است . مقالات متعددی را در زمینه مسائل مختلف آذربایجان با رویکرد حقوقی در نشریات مختلف دانشجویان و سایر نشریات موجود آذربایجان به چاپ رسانده ام و همچنین مصاحبه های متعددی در روزنامه ها و رادیو و تلویزیون های مختلف داخل و خارج داشته ام.
به موازات انجام فعالیتهای فوق مداوماً از طرف نیروهای امنیتی از طریق تلفن و بصورت رو دررو و نیز از طریق سایر فعالان و حتی موکلان تحت نظر تهدید بوده ام . بطوریکه تمام رفت و آمدهای داخل و خارج من همیشه سخت زیر نظر و بوده و مکالماتم شنود شده است هنگام خروج و ورود از کشور و به کشور همیشه مورد بازجویی قرار گرفته ام . حمایت حقوقی من از موکلین بصورت مجانی بوده است وحتی تمبر مالیاتی و هزینه رفت.
و آمد را هم خود متقبل شده ام . برای هر محاکمه ای که من در آن شرکت داشتم در کنار آن یک دادگاه امنیتی هم عملاً از جانب نیروهای امنیتی برای من تشکیل می شد و دائم مورد تهدید بودم همیشه در کنار من و موکل یک نیروی امنتی هم بصورت علنی وجود داشته است و برخوردهای بسیار زشت خلاف شئون وکالت از طرف قضات با من می شد . دائماً تهدید به حبس شدن و نیز لغو پروانه می شدم بطوریکه بنا به تایید پزشکان متخصص در این مورد شدیداً مشکل ناراحتی قلبی ناشی از فشار ها و استرس وارده پیدا نموده ام . نهایتاً آنها برای اولین بار پارسال در شهر ارومیه در آستانه شروع مراسم قلعه بابک مرا که جهت دفاع از یکی از موکلانم به آن شهر رفته بودم در ساعت 12 شب طی یک عملیات خشن که بیشتر در مورد قاچاقچیان مسلح و گروههای تروریستی و ... استفاده می کنند همراه برادرم دستگیر نمودند و تحت باجویی و فشار بیشتر قرار گرفتم . با روی کار آمدن دولت احمدی نژاد و همزمان با افزایش فشارهای گوناگون به حرکت ملی آذربایجان فشارهای من هم زیاد شد بطوریک در شروع سال جدید دو تا از برادرانم به نامهای دکتر محرم کامرانی (مدیر مسئول نشریات باخیش و اویانیش) دانشگاه ارومیه و ارسلان کامرانی (مدیر مسئول نشریه ال سسی) دانشگاه زاهدان را بازداشت کردند و از طریق بازداشت و شکنجه آنها (که گزارش مربوط به آنها را می توان در سایت سازمان عفو بین الملل دید) مرا تحت فشار بیشتر قرار دادند. در هر سال کلیه اعضاء خانواده من از جمله پدر کهنسالم و برادرانم به اداره اطلاعات مخصوصاً در آستانه برگزاری یکی از مراسم های ملی احضار می شود و با یکی از برادرانم و خودم را دستگیر می کنند و اخیراً فشارهای وارده بعد از دستگیری اخیر من به همسرم هم زیاد شده و همیشه تهدید به بازداشت شدن می شوند و انواع مزاحمت ها را ایجاد می کنند. در این مدت مرا از انواع موفقیت های شغلی از جمله تدریس در دانشگاهها و نیز پذیرش وکالت و مشاوره شرکتهای بزرگ و دولتی محروم نموده اند. شدت تهدیدات عملی شده و نشده برای خود و خانواده ام به قدری بوده است که عملاً زندگی برایم غیر ممکن و بی معنی شده است در هرکاری که شرکت داشته ام همیشه مخبرهایی را درکنارم داشته اند. از نظر آنها کلیه اعمال شخصی و عمومی من غیر قانونی ودر جهت تبلیغ پان ترکیسم و جدایی طلبی است.
این در حالی است که همیشه خواسته های ملی را در قالب اصول بنیادین آزادی و حقوق شهروندی و حقوق بشری پیگیری نموده ام که این امر مورد تایید اکثر آزادیخواهان و فعالین معتبر و سازمانهای معتبر حقوق بشری می باشد.
البته این مساله اختصاصی به من ندارد بلکه هر کس از ملتهای غیر فارس ساکن در ایران در جهت احقاق قانونی و طبیعی خود اقدامات حتی مدنی هم انجام دهد با انواع و اقسام مشکلات و رنجها اعم از شکنجه و تهدید و ... مواجه خواهد شد بطوریکه امروزه هزاران نفر از فعالین آذربایجان 35 میلیونی دچار مشکلات فوق شده اند و از کلیه حقوق مطرح در کنوانسیون های بین المللی بطور مستمر سیتماتیک محروم هستند نهایتاً آنها تهدیدات خود را عملی کردند و بعد از حوادث 1 خرداد (بحران کاریکاتور سوسک) مرا به وحشیانه ترین شکل ممکن دستگیر و در واقع ربودند که به شرح ذیل به توضیح آن می پردازم.
چگونگی دستگیری و بازجویی و محاکمه مورخ 24/3/85 :
همانطوریکه می دانید به دنبال توهین روزنامه دولتی ایران از طریق کاریکاتور معروف به سوسک به ملت ترک ایران و سایر ترکها بیش از 30 شهر آذربایجان صحنه تظاهرات مردم مورد توهین واقع شده آذربایجان شد که این تظاهرات مدنی ، توسط دولت به شدت سرکوب و نزدیک 20 نفر از آذربایجانیها به شهادت رسید و هزاران مجروح و بازداشتی به جای گذاشت من به سهم خود سعی در جلوگیری از انحراف حرکت و به خشونت کشیده شدن آن از طریق مصاحبه با مدیای بین المللی از جمله VOA نمودم از جمله اقدامات دیگر می توان تشکیل کمیته دفاع از حقوق ملت آذربایجان تلاش در جهت تشکیل کمیته حقیقت یاب بین المللی و .... نمود.
از آنجائیکه اکثرً مبارزان آذربایجان از جمله آقایان مهندس غلامرضا امانی ، عباس لسانی و ... را دستگیر کرده بودند مسئولیت من دو چندان شده بود ما از طریق دانشجویان و مدیای بین المللی و نیز بعضی از نمایندگان مجلس و سازمان های حقوق بشری بین المللی سعی در حمایت از کشته شدگان و نیز آزادی دستگیر شدگان داشتم به همین خاطر بنا به اظهار خود مامورین وزارت اطلاعات از 3 خرداد به دنبال دستگیری من بوده اند که نگذارند اقدامی از طرف من صورت بگیرد.
نهایتاً آنها از طریق یک خبرنگار که ادعا می کرد خبرنگار بی بی سی و تلویزیون آینس آذربایجان می باشد ولی در واقع خود مخبر وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بوده است مرا به تله انداختند بطوریکه بعد از اتمام مصاحبه یک ساعته من با آن خبرنگار مزدور (نوروز پورمند) راس ساعت 15 در جلوی اداره تربیت بدنی دانشگاه تهران سه نفر لباس شخصی مسلح مرا به محاصره خود درآوردند و گفتند اگر اقدام به فرار کنم مرا با تیر خواهند کشت آنها به من گفتند ما از اداره مواد مخدر آمده ایم و باید با ما بیایی من به نحوه عملکرد آنها اعتراض کردم که با حمله فزیکی و توهین های یکی از آنها که با دست به صورت و چشم من فشار می داد مواجه شد مرا به زور در قسمت عقب یکدستگاه ماشین سمند سوار کردند و دستهایم را با دستبند فلزی بستند و دو نفر این طرف و آن طرف من نشستند اول من نمی دانستم اینها مرا کجا می خواهند ببرند و می ترسیدم آنها بقول خودشان گروههای خود سری می باشند. که در ایران قتل های زنجیره ای را قبلاً سازمان داده اند و مرا هم خواهند کشت . آنها موبایل و کلیه وسایل مرا اعم از دفترچه تلفن و کیف دستی و پرونده های کاری و کارت وکالتم را از من گرفتند و به تدریج که آنها مرا به قسمت شمال شهر و سمت زندان اوین می بردند من یواش یواش امیدار می شدم که حداقل اینهاگروه خود سر نباشند این در حالی بود که همسر من در منزل از ساعت 30/14 منتظر من بود. وقتی به در ورودی زندان اوین رسیدیم من مطمئن تر شدم چون قبلاً آشنایی با این محل داشتم و به عنوان وکیل بعضی از موکلانم از جمله مهندس امانی را از همان در بزرگ و فلزی زندان اوین بیرون آورده بودم . آنها مرا به سرعت به قسمت پشت بهداری زندان بعنی بند 209 رساندند که البته در تمام این مدت سر من را با زور به پایین و کف صندلی اتومبیل هل داده بودند . آنها بعد از پیدا کردن من، در داخل بند دستبندهای فلزی من را باز کردند و چشمانم را با چشم بند پارچه ای ضخیم و تیره بستند بطوریکه فقط نوک پاهایم را می توانستم ببینم و این چشم بند تیره در طول 97 روز بازداشت من همیشه غیر از داخل سلول کوچک من در روی چشمان من بود در حالی که مرا از یک کریدور به یک اتاق در طبقه همکف می بردند در همان زمان یکی دو نفر در حال جوک گفتن به ترکها بودند که می خواستند از این طریق مرا بیشتر تحقیر کنند. ساعت 4 یا 5 بعد از ظهر شده بود ولی من هم گرسنه و هم تشنه بودم و در اثر وارد شدن استرس بیش از حد و احتمال قتل، ناراحتی قلبی (که از قبل پیدا کرده بودم) من بیش از حد شده بود بطوریکه نمی توانستم سر پا بایستم و احساس لرزش داشتم . آنها با همان چشم بسته کلیه لباسهای من، غیر از لباس زیر را در آوردند و کفش ها و ساعت وانگشتری و ... را، و به من یک دست لباس آبی آسمانی و یک جفت دمپایی پلاستیکی پوشاندند و فوراً مرا با چشم های بسته از پله های متعدد به طبقه بالا بردند و تحویل نگهبانهای طبقه بالا دادند، همان لحظه دو تا پتوی کهنه و یک کاسه و قاشق و یک لیوان پلاستیکی به من دادند و مرا به یک سلول انفرادی (سلول 77) بردند که تقریباً 5/1 در 2 متر می شد و تنها جای باز آن دریچه کوچک تعبیه شده در درب سلول بود که پشت آن هم میله های فلزی محکم قرار داشت و از آن طریق هوا به داخل می آمد من در داخل هیچ چیزی برای خواندن و مطالعه نداشتم . این سلول تاریک بود و نوری داخل آن نمی تابید به همین خاطر لامپ بالای سر من همیشه (24) ساعته روشن بود بعضی وقتها که برقها قطع می شد تاریک تاریک می شد و از گرما نمی توانستم نفس بکشم . بعد از 20 دقیقه در سلول من باز شد و دو نگهبان با صدای خشن به من دستور دادند که بلند شوم و با آنها بروم مرا با چشمان بسته در حالی که دو نفر مامور از بازو هایم گرفته بودند به انتهای سالن بردند و مرا داخل یک اتاق کردند که فهمیدم اتاق بازجویان است. در حالیکه چشمانم بسته و رو به دیوار مرا در یک صندلی چوبی نشانده بودند همه بازجوها که حدس می زنم بیش از 5 نفر بودند در پشت من قرار داشتند و به هیچ وجه من نمی توانستم آنها را ببینم . آنها در همان لحظه اول شروع به تحقیر و نیز تهدید من کردند تا از این طریق اراده من را سست و اعترافات لازم را بگیرند . آنها تهدیدات خودرا با این جمله شروع کردند «در آسمان دنبالت بودیم که در زمین گیر آوردیم و ما از 3 خرداد دنبالت هستیم و هیچ وقت نمی گزاریم از اینجا بیرون بروی». به من گفتند: «قهرمانبازی را کنار بگذار، مگر صفر خان بعد از 32 سال حبس کشیدن چکار کرد که تو دومی آن باشی؟ من اول فقط سکوت
کردم تا جو دستم بیاید بعد آنها گفتند می دانی که کجا هستی؟ باز من سکوت کردم چون آنها مرا ربوده بودند نمی خواستم بفهمند که من نمی دانم کجا هستم بعد خودشان گفتند این بازداشتگاه وزارت اطلاعات می باشد و بقولی آخر خط است دیگر همه چیز تمام شده و تو باید همه چیز را اقرار کنی. می گفتند ما تمام مکالمات تو را شنود کرده ایم و هر جا رفته ای دنبالت بوده ایم و حتی مثلاً می دانیم خواهر شوهر خاله زنت با چه کسی می خواهد ازدواج کند وحتی خصوصی ترین روابط تو را با هر کسی زیر نظر داشتیم و همه چیز را می دانیم و حتی این را می دانیم تو دردوره دانشجویی مثلاً 15 سال پیش در دانشگاه شیراز در کلاس و جلسات و محیط دانشگاه چه فعالیتهایی داشته ای آنها اوراق زادی از سخنرانی ها و مقالات و مکالمات تلفننی و ایمیلها و SMS های من را بصورت پرینت شده در دست داشتند آنها اظهارات صدها نفر از فعالین آذربایجان و نیز موکلان مرا که به زور در بازجویی های مختلف از آنها در ارتباط با من گرفته بودند در دست داشتند و نیز کلیه مسافرت های داخلی و خارجی مرا مورد پرس و جو قرار می داند طوری با استفاده از روشهای روانی و کلامی و خشونت وانمود می کردند ما همه چیز را می دانیم و مقاومت من هیچ فایده ای ندارد و حتی به صراحت می گفتند این ما هستیم که اجازه بدهیم تو با خانواده ات تماس بگیری یا نه ؟ و نیز بری تو ملاقات بدهیم یا ندهیم و حتی اجازه هواخوری رفتن من هم در دست آنها بود . آنها برای آن همه اسناد و مدارکی که از طریق غیر قانونی و برخلاف واقع بدست آورده بودند می خواستند با وادار کردن من به اقرار به اسناد در دست خود تاییدیه بگیرند آنها کلیه اتهامات امنیتی موجود در قانون اساسی را به من وارد کردند و گفتند و نوشتند تو متهم هستی به اقدام علیه امنیت ملی از طریق 1- تشکیل جمعیت دسته غیر قانونی جهت بر هم زدن امنیت داخلی که طبق ماده 498 مجازات اسلامی یک سال تا 10 سال حبس و در صورت محارب شناخته شدن اعدام دارد.2- تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی از 3 ماه تا یکسال حبس دارد 3- جاسوسی از طریق ارتباط با کشور اسرائیل که طبق ماده 501 مجازات یک سال تا 10 سال حبس را داردودرصورت محارب شناخته شدن اعدام 4- تحریک و تشویق مردم آذربایجان از طریق SMS و مصاحبه با رادیوهای بیگانه به شورش و قتل و غارت که طبق ماده 512
قانون مجازات اسلامی از یک سال تا 5 سال حبس دارد ولی همه این اتهامات را در یک روز به من نزدند بلکه این اتهامات در طول 45 روز بازجویی برای من مطرح نمودند و از این طریق فشارهای روانی وارده بر من را زیاد می کردند . آنها می گفتند تو گروههای پان ترکیب را سازماندهی نموده و آنها امنیت ملی را به خطر انداخته اند این در حالی بود که آنها هیچ دلیلی بر گفته خود نداشتند آنها می گفتند ما حداقل سه هزار SMS ارسالی از تو را داریم که در طول برگزاری تظاهرات به افراد مختلف و خبرگزاری های داخلی و خارجی فرستاده ای این در حالی بود که آنها تمام SMS ها و حتی تلفنهای آذربایجان در آن ایام قطع کرده بودند و خیلی از SMS ها به من مربوط نبود آنها SMS ها را برای من می خواندند و به من فشار می آوردند که بنویسم آن SMS ها مال من است آنها مکالمه ای را از من شنود کرده بودند که یکی از عوامل آنها که قبلاً موکل من بود ولی حالا در خدمت سرویس اطلاعات جمهوری اسلامی قرار گرفته است، آن فرد در پشت تلفنی که از باکو به من زده بود گفته که من در جمهوری آذربایجان با خبرگزاری ها و اشخاص مختلف ارتباط دارم و حتی یهودیان هم موضوع را پیگیری می کنند ولی من بلافاصله تلفن را با این اظهار که تلفن من شوند می شود قطع کرده ام ولی آنها به زور می خواستند از آن طریق اتهام جاسوسی و ارتباط با اسرائیل را به من ببندند آنها کلیه ارتباطات من با سازمان عفو بین الملل را به عنوان ارتباط با خارجی ها تلقی کردند و چندین هفته به من فشار آوردند که تو با یک نفر اهل لندن به اسم هاریسون ارتباط داری و باید اقرار کنی ولی نمی گفتند چه ارتباطی داری و دلیلی هم که در دست داشتند این بود که در مکالمه ای یک نفر به اسم حجه الاسلام عبدالعزیز عظیمی قدیم روحانی برجسته و فعال آذربایجانی با هاریسون داشته گفته که من هاریسون را به او ارتباط داده ام . این در حالی است که هاریسون همان مسئول امورخاور میانه ای سازمان عفو بین المللی است که یک فعال حقوق بشری بین المللی است و برای هیچ دولت خاصی کار نمی کند و خود جمهوری اسلامی هم هر وقت این سازمان، بیانیه ای در خصوص نقض حقوق بشر در مورد اسرائیل یا آمریکا یا هر کشور مخالف سیاست های جمهوری اسلامی ایران صادر میکند تیتر روزنامه های خود میکند آنها میـگفتند تو سازمانهای بین المللی حقوق بشر را با
حرکت ملی آذربایجان ارتباط داده ای و نیز ارتباط خانواده های کشته شدگان اخیر آذربایجان را با آنها و رسانه های خارجی بر قرار کرده ای آنها حتی وکالتهایی را که من از افراد مختلف از جمله آذربایجانیها و اعراب داشتم به عنوان دلایل اتمام مطرح می کردند و به من می گفتند وکالتهای تو صوری است هدف تو از دفاع از این افراد بر هم زدن امنیت ملی است آنها حتی حین بازجویی هم که با زبان فارسی صورت می گرفت لهجه ترکی مرا مسخره می کردند و از این طریق مرا تحقیر می نمودند . یکی دیگر از مواردی که آنها خیلی روی آن مانور می داند مربوط به نمانیده تبریز آقای اکبر اعلمی بود و می گفتند تو اسناد و مدارک لازم را در مورد دستگیر شدگان و کشته شدگان اخیر آذربایجان در اختیار او و سایر نمایندگان قرار داده ای که آنها وزیر کشور و وزیر اطلاعات را به مجلس دعوت کنند. و نیز در مورد بعضی از نمایندگان سابق از جمله آقای احمد حکیمی که یک حزب قانونی هم دارد می خواستند بین من و ایشان ارتباط بر قرار کنند و از این طریق هم وجه مرا در داخل حرکت ملی خراب کنند و هم او را به خاطر ارتباط داشتن با من به محاکمه بکشانند .
خلاصه آنها از هر چیزی می خواستند بدانند و سند تهیه کنند . در یکی از سفرهایی که من به ترکیه داشتم که مربوط به دو سال پیش می شد آنها ادعا می کردند مکالمات من و یکی از فعالین برجسته آذربایجان به نام مهندس غلامرضا امانی را که خود او هم در همان بند زندانی بود و قبلاً چهار سال حبس کشیده بود شنود کرده اند و میگفتند تو میخواستی در ترکیه برای 10 نفر بورس تحصیلی بگیری باید اسم آنها را بگویی که این مساله واقعیت نداشت و آنها تمام شماره تلفن های موجود در دفترچه تلفن و موبایل من را که بالغ بر هزار نفر می شد یکی یکی از من سوال می کردند این سوالات و تک پرسی ها در فرمهای تک نویسی غیر از افراد و سازمانهایی بود که آنها از من سوال می کردند و وادار می کردند حتماً اطلاعات خود را در مورد آنها و اینکه چه ارتباطی با آنها دارم بنویسم این افراد شامل اکثر فعالین برجسته آذربایجان ، اعراب و حتی فعالین فارس و وکلای برجسته از جمله آقایان دکتر ناصر زرافشان ، دکتر نعمت احمدی ، و صالح نیک بخت و ... و سایر نویسندگان و فعالین از جمله دکتر فریبرز و نیس دانا و ... و نیز خبرگزاری ها و رادیو و
تلویزیون های فارسی و ترکی می شد . آنها کلیه مقالات مرا بازخوانی می کردند و نظرم را باید برای آنها می نوشتم . و حتی به نحوه لباس پوشیدن من و کروات زدن که یک عکس کرواتی مرا در پرونده درج کرده اند آنها حتی می خواستند در خصوص خانم هایی که به نحوی به خاطر مشاوره و یا وکالت و یا در خصوص ستاد انتخاباتی با من ارتباط داشتند به نوعی لکه دار کنند و رابطه مرا با آنها نا مشروع جلوه دهند و از این موضوع استفاده کرده و به همسرم بگویند که شکست خوردند آنها هر روز مرا تحت فشار قرار می دادند که همسرت را دستگیر می کنیم باید به او بگویی که مصاحبه نکند این در حالی بود که آنها مرا ربوده بودند و همسر من نمی دانست که من کجا هستم و از یک طرف به من اجازه تلفن زدن نمی دادند بعضی وقتها بازجویی من حتی 7 ساعت طول می کشید بعد مرا به سلول انفرادی بر می گرداندند و در آنجا هم مجبور بودم زیر نور ضعیت فرمهای تک نویسی را که بالغ بر 500 برگ می شد بنویسم بطوریکه بی خوابی می کشیدم بارها مرا از خواب بیدار می کردند و به اتاق بازجویی می بردند حتی دست شویی رفتن ما هم با اجازه آنها بود و برای اینکار باید نوار کاغذی را در زیر درب سلول قرار داشت به بیرون می دادم و نگهبان می آمد و مرا با چشمان بسته به دستشویی می برد و باز در دستشویی بسته می شد و هر وقت آنها در توالت را باز می کردند من می توانستم بیرون بیایم و حتی بعضی وقتها که وضعیت ضروری بود بیش از یکساعت طول می کشید آنها بیاییند و در را باز کنند و مرا به دستشویی ببرند که حتی عصبانی هم می شدند. ما حق در زدن و نیز صحبت کردن با صدای نسبتاً بلند را هم نداشتیم در داخل سلول هیچ چیزی برای سر گرم کردن من وجود نداشت و نه کتابی و نه روزنامه ای و در سلول فقط برای اتاق بازجویی و یا دستشویی رفتن و بطور کلی با اجازه آنها باز می شد و به هر حال این وضعیت من در بند 209 بود و هر وقت هم که به دادگاه می بردند همیشه تا در خروجی بند 209 چشمانم بسته بود و در بند چشمان مرا باز می کردند و به دستانم دستبند فلزی می زند و سه مامور غول پیکر مرا به دادگاه با همان لباس و دمپایی تحقیر کننده می بردند و دادگاه هم صرفاً ابزاری در دست آنها بود و فقط بصورت صوری و در روی کاغذ از باز پرس اجازه بیشتر نگه داشتن مرا می گرفتند و بعد بر می گرداندند دوباره همان ماجرا شروع می شد در اتاق بازپرسی و در دادگاه ، هم آنها همیشه در کنار من بودند می خواستند همان حالت خوف و خفقان داخل سلول را آنجا هم حفظ کنند.
در ابراز بودن دادگاه همین بس که بازپرس (راسخ متین) قرار وثیقه مرا صادر کرده بود و وثیقه هم آماده بود و به من می گفت تو تا 3 روز دیگر آزاد می شوی ولی نمی توانست وثیقه مرا قبول کند در واقع این بازجویان بودند که تکلیف جلسات بازپرسی را تعیین می کردند . در یکی از آن جلسات بازپرس که همسر من با یکی از وکلایم به نام آقای رامین محمد خانی به دنبال من آمده بودند و آنها اتفاقی مرا توانسته بودند ببینند آنها در خود دادگاه آقای محمد خانی را دستبند زدند و به دست من بستند و همراه من به بند 209 آوردند و همسرم هم با اشاره من خودش را از آن خطر دستگیر شدن موقتاً نجات داد. از آن لحظه من برای آزادی وکیلم (که برای اولین بار چنین اقدام خشن در طول جمهوری اسلامی اتفاق افتاده بود) و جلوگیری از دستگیر شدن همسرم به خاطر مصاحبه هایش با رادیو ها در خصوص نحوه دستگیری و ربایش من به مدت 7 روز اعتصاب غذا نمودم من فقط آب می خوردم از روز سوم به بعد زبانم مثل زهر شده بود آنها هیچ دارو به من نمی دادند و هیچ پزشکی برای معالجه نفرستانده بلکه سعی می کردند با تهدیدات و بعضاً با چرب زبانی و اینکه اینکار تو نه تنها هیچ کمکی به تو نمی کند بلکه باعث وخیم تر شدن اوضاع پرونده ات هم می شود مقاومت مرا بشکنند ولی به نظرم من در هدفم موفق شدم و آنها مجبور شدند وکیل مرا آزاد کنند و نتوانند حداقل در آن شرایط سخت همسر مرا دستگیر نمایند . مساله اعتصاب غذا باعث وخیم تر شدن ناراحتی قلبی و درد شدید معده ام شد بطوری که هنوز هم آثار آن باقی است.
در طول این مدت به جهت ماندنم در جای بدون نور آفتاب تمام پاهایم درد می کرد بطوریکه بعد از آزادی ساعتها زیر آفتاب دراز می کشیدم به جهت نرسیدن ویتامین کافی به بدنم من بشدت دچار سرماخوردگی شدم و حدود یک ماه قرصهای مختلف سرما خوردگی مصرف می کردم و نیز قرص مخصوص قلب و معده مصرف می کردم ولی هیچ معالجه اساسی از من بعمل نیامده و فقط یکبار یک پزشک عمومی مرا معالجه کرد وضعیت بهداشت داخل زندان هم مناسب نبود بطوری که بارها اتفاق می افتاد موقعی که خواب بودم سوسکهایی از روی صورتم می دویدند و مرا بیدار می کردند و حتی یک بار در کاسه دستشویی داخل سلول یک مارمولک کوچک پیدا کردم بعد از مدتی در هر هفته دوبار به من اجازه حمام رفتن در روزهای شنبه و چهار شنبه دادند که آن هم پیش از 15 دقیقه نمی توانست باشد هیچ وسیله اصلاحی برای کوتاه کردن موی سرو صورت و اصلاح بدنم نداشتم بطوریکه بعد از آزادی به آیینه نگاه می کردم دیدم شبیه تروریست های القاعده شده ام به خاطر نرسیدن نور کافی دچار عارضه های پوستی شده بودم و از زیر چانه و پشت گوشم غده هایی در آمده بودند به جهت فشار های وارده اعصابم کاملاً خسته و به هم ریخته بود بطوریکه الان هم خیلی کم حوصله و بسیار کم خواب شده ام بارها اتفاق می افتاد که به خاطر ناراحتی اعصاب در 24 ساعت حتی یک ساعت هم نتوانم بخوابم بعضی وقتها گریه ها و فریادهای زندانیان دیگر در سلولهای نزدیک مانع از خوابیدن می شد و بالاخره بعد از اتمام بازجویی ها ی اصلی آنها اجازه دادند من هر هفته به مدت 10 دقیقه با همسرم ارتباط تلفنی داشته باشم این مکالمه هم شنود می شد من در تمام مدت 97 روز در آن شرایط قرار داشتم و فقط بعضی وقتها افرادی را که هم اتهام من نبودند پیش من می آوردند تا من ادعای بازداشت شدن انفرادی را نداشته باشم که یکی از آنها یک متهم عضویت در القاعده بود که می گفتند نزدیک 3 سال در زندان بگرام افغانستان بوده است که من حتی نمی توانستم در حضور او به قرآنی که در داخل سلول بود پشت بکنم و اعتقاد داشت غربی ها و کشور های مسلمان که با آنها ارتباط دارند کافر هستند و باید از روی زمین پاک شوند و دیگری فردی متهم به جعل اسناد بود که از دو پا فلج و نیز معتاد بود که حتی نمی توانست خودش را تمیز نگهدارد و این مسائل باعث آزار و اذیت بیشتر می شد.
آنها بارها مرا تهدید به شکنجه فیزیکی هم کردند من تا روز محاکمه که 5 روز قبل از آزادیم صورت گرفت هیچ دسترسی به وکیلم آقای دکتر یوسف مولایی نداشتم و فقط در روز محاکمه ایشان را در دادگاه دیدم در آن لحظه یک مامور وزارت اطلاعات در کنار ما بود و محاکمه با حضور او و نماینده دادستان برگزار شد و به همسر من هم اجازه حضور در جلسه محاکمه را ندادند و با همان لباس و همان وضعیت تحقیر کنند جلوی
همسر و خانواده ام و با دستان بسته می بردند . هیچ چیزی برای من و وکیلم از قبل قابل پیش بینی نبود و اینکه کی آزاد می شوم و چطور آزاد می شوم گزارشی که وزارت اطلاعات به دادگاه نوشته بود حاوی نکات جالبی بود که به بعضی از آنها اشاره می کنم که از یاددادشتهای وکیلم از پرونده برداشت نموده ام نوشته بودند :
1. من از عناصر بسیار افراطی پان ترکیسم هستم و در پشت تمام تحرکات مربوط حرکت ملی قرار دارم و در پشت صنحه رهبری می کنم .
2. از طریق SMS و سخنرانی و مصاحبه ها مردم را به شورش اخیر تحریک و تشویق نموده ام
3. به جهت آشناییم به موازین حقوقی و قانونی و وکیل دادگستری بودنم نتواسته از من در خصوص اسناد ادعایی خود تاییدیه و اقرار بگیرند .
4. با افراد ناباب از جمله مهندس غلامرضا امانی ، عباس لسانی ، علیرضا صرافی و ... ارتباط و همکاری دارم (این در حالی است که این افراد موکلان من هستند و افراد بسیار محترم و اکثراً نویسنده و از فعالین معتبر آذربایجان می باشند).
5. به هیچ عنوان با آنها همکاری ننموده ام به همین خاطر خواستار اشد مجازات برای من شده اند .
موارد بسیار دیگر و نهایتاً دادگاه مرا به یکسال حبس که کمتر از 9 ماه آن برای 5 سال معلق شده محکوم نمود (شعبه 13 دادگاه انقلاب اسلامی تهران) و طبق این رای که تصویر آن در وبلاگ من به عنوان http://www.salehkamrani.blogspot.com/ موجود می باشد مرا در طول این 5 سال از هرگونه فعالیت وکالتی و حقوق بشری و سیاسی ممنوع نموده اند . البته این پایان ماجرا نبوده بلکه آنها همچنان مرا تحت نظر دارند و همسرم را تهدید می کنند موکلانم از ترسشان نمی توانند به دفتر من بیایند هنوز کارت وکالت و دستگاه موبایل را تحویل نداده اند ارتباطاتم کاملاً محدود شده و بطور کلی زندگی مرا تعطیل نموده اند ادامه فعالیت و زندگی برایم مقدور نیست .
قایناق: http://www.millishura.com/Farsi/azsoz/saleh-report.htm