Add this page to:


سعید به هدفش ایمان دارد ؛ تئلناز نعمتی

سعید همیشه آرام بوده، سعید همیشه اهل منطق بوده و سعید همیشه اندیشه های آرمانگرایانه داشته. اول دبیرستان که بودم تازه با گروه « ایشیق یول» زنگان آشنا شده بودم از همان برخورد اولش در همان بدو ورودم به این گروه فهمیده بودم سعید چه روح بلندی دارد. او با این که درونش غوغاییست؛ غوغایی از درد وطن، ولی همیشه آرام است. سه سالی که در کتابخانه با او همکار بودم همیشه شیفته اخلاق انسانی او بودم. باور کنید من زیاد اهل چاپلوسی و شعار نیستم ولی سعید حقش هست که من و هزاران فرزند آزربایجان قدردان او باشیم و او را بشناسیم. داشتم می گفتم دوران کتابخانه بهترین دوران بود برای من که شاگردی او را کرده باشم. چقدر تشویقم کرد درس بخوانم و با تشویق او بود که دانشگاه قبول شدم. چقدر خوشحال بود. او معتقد است که ماها باید تحصیلکرده و اهل مطالعه و مهمتر از اینها انسان باشیم. شعار نمی داد خودش اینگونه بود. همیشه کتاب به دست، همیشه در حال مطالعه. کتابکده فرهنگ زنجان اگر کتابی می آورد باید سعید یک جلد آن را می خرید او همه را به خریدن کتاب و مطالعه تشویق می کرد. زندان که بود چند هفته یک بار به دیدن مادرش می رفتم، مادرش می گفت تو نمی دانی سعید تا حال با صدای بلند با من صحبت نکرده، سعید تا حال حق هیچ خلقی را پایمال نکرده. او قسم می خورد که سعید آزارش به هیچ بشری نرسیده . مادرش همیشه معتقد است سعید فوق العاده روی حق و ناحق حساس است؛ و من تمام حرف های مادر سعید را از ته دلم باور می کردم چون واقعا سعید اینگونه است.

باور کنید سعید واقعا اینگونه است. و حال از آشنایی من و او ۸ سال می گذرد در این هشت سال، هشت جمله نابجا از او نشنیده ام، هشت حرکت نابجا از او ندیده ام . او برایم همیشه الگوی اخلاقی بوده. اخلاق انسانی او همیشه مرا وادار به تعظیم در مقابل اخلاقهای انسانی او کرده. بعد از نزدیک به هشت ماهی که زندانی بود روزی نبود او را یاد نکرده باشم. هنگام آزادی او متأسفانه زنجان نبودم، جالب است هی انتظار کشیدم برای آزادی‌اش ولی هنگام آزادی اش نبودم. ولی اولین کسی بودم که تلفنی با او صحبت کردم باور کنید روحیه‌اش قابل تحسین بود من پشت گوشی گریستم ولی او فقط گوش کرد و بعد احوالپرسی. چقدر صبور است این مرد به تمام معنای آذربایجان.

حال هم از آزادی او چند ماهی نگذشته برایش ۸ سال زندان بریده‌اند. نمی دانم شاید نزدیکیهای ساعت ۴ بعد از ظهر بود که این خبر را برایم اس ام اس کردند. این خبر برایم خیلی سنگین بود. تا سعید را نشناسی نمی توانی درک کنی چه می گویم. باور کنید سعید حقش نیست این زندان را بکشد هر چند قبول دارم برای آذربایجان مظلوم باید هزینه داد ولی هزینه های سنگین، آن هم در این موقعیت و آن هم برای شخصیتی چون سعید تکان دهنده است. به قول یکی از دوستان سعید در این ۸ سال می تواند مطالعه کند، می تواند کتاب بنویسد و می تواند پدر شود و...

نمی دانم شاید به قول دوستان احساس ها را باید افساری ساخت و همیشه مهار آن را خود در دست گرفت. البته اینگونه هم باید باشد ولی خبر سعید تکان دهنده است با این همه فردای آن روز با او تماس می گیرم تا از وضعیت روحیه‌اش خبردار شوم. با خنده جواب تلفنم را می دهد. با وکیلش در تهران دنبال مراحل اعتراض برای حکمش است ولی به گفته خودش نگران نیست و آمادگی این زندان را دارد. گفتم که او صبور است، او به گفته خودش به هدفش ایمان دارد. پس آمادگی هرگونه هزینه‌ای را دارد. من باز در مقابل او کم آوردم. مثل همیشه یادم داد صبور باشم ولی باور کنید گاهی از صبر بر اخبار آزربایجان مظلوم خجالت می کشم. ولی به قول سعید باید کوشید هر کس به اندازه خودش. اما تا مثل سعید به هدفمان ایمان نداشته باشیم صبرمان هم بی‌معنا خواهد بود. به امید روزی که وطنمان هزاران سرباز چون سعید را در خود پرورش دهد. به امید آن روز. در آخر بگویم باور کنید صبر، ایمان و اخلاق انسانی سعید بی مثال است.